همین چند روز پیش بود که خواندن رمان «جِین اِیر» (Jayne Eyre) را تمام کردم. خواندنش سه هفته ای طول کشید. رمان بلندی بود و حدود 650 صفحه داشت. در توصیف آن فقط می توانم بگویم که بسیار زیبا، احساسی، عمیق و به معنای کلمه سحر انگیز بود. اثری از شارلوت برونته. بسیار ترغیب شدم که آثار دیگرش را هم بگیرم و بخوانم. در جستجویی که داشتم فهمیدم که این شارلوت خانم دو خواهر دیگر هم داشته. «امیلی» و «ان». قسمت جالب قضیه هم این است که هر سه خواهر از مفاخر و مشاهیر ادبیات انگلستان هستند. سه خواهری که بیشتر از همه شارلوت عمر کرد با 38 سال... من نمیفهمم چرا اکثرا آدم هایی که وجودشان به یک دردی میخورد، کم عمر می کنند؟! شما می دانید؟

پیشنهاد میکنم اوقات فراغت خودتان را با خواندن این کتاب لذت بخش تر کنید. رُمان در مورد دخترکی یتیم و فقیر است که هیچ گاه پدر و مادر خود را ندیده و از بچگی در شرایط سختی بزرگ می شود و ماجراهایی برایش رخ میدهد که داستان را بسیار شیرین و خواندنی میکند. یک عاشقانه ی کلاسیک که شاید نحوه ی درست نوشتن داستان عاشقانه را به نویسندگان دیکته می کند.



«...خدا نکند هیچ وقت به آن احساسی دچار شوید که من آن لحظه دچارش شده بودم! خدا نکند چشم های تان هیچ وقت آن اشک های طوفانی و سوزان و دلخراشی را ببارد که آن لحظه از چشم های من می بارید. خدا نکند هیچ وقت آن طور درمانده و دردمند به درگاه خدا استغاثه کنید که من در آن لحظه می کردم. خدا نکند که شما هم مانند من بترسید که مبادا باعث بدبختی کسی شده باشید که از جان و دل دوستش دارید...» صفحه 466.

---

نسخه ای که من تهیه کردم، از انتشارات «نشر نی» بود به ترجمه ی رضا رضایی. ترجمه ای بسیار شیوا و روان.


عید بر همه دوستان عزیز مبارک:) ما که مثلا اندک فامیلی ای هم با اهل بیت داریم (مادر مکرمه بنده از سادات هستند) داریم با روی سیاه میریم به پیشواز این عید سعید... امیدوارم شما که کارتون درسته، دعاهاتون و حال خوبتون مستجاب بشه. فقط منِ حقیر رو هم فراموش نکنید.