...

رویروم دیواری از مه، دیواری از سنگ

...

بیا، تا مه توی چشام بمیره

بیا، تا قصه مون پایان نگیره

بذار یادم بیاد خورشید

منو کم کن از این تردید

تو باشی شب نیست

تو باشی آزادم...


این را خیلی دوست دارم. خیلی. مخصوصا چند جمله ی آخر. دقیقا از همان جایی که آن ترومپت لعنتی شروع می کند به زدن.