بعضی وقت ها می شود نگاهم می افتد به یک چیزی و بعد یک سری خاطره های گذشته که در گوشه ای از ذهنم بایگانی شده اند، خاک جمع شده ی رویشان کنار می رود، تصاویرشان از دوردست ها نزدیک تر می آیند و بخشی از گذشته ام، در ذهن تنبل و فراموشکارم روشن می شود. مثل همین دیروز که با داداش رفته بودیم زیر زمین. در لای گرد و خاک و گرما و مارمولک، چشممان افتاد به بعضی چیزها. به دوچرخه ی کوچک قرمز رنگ که پدربزرگ مرحوم برای داداش خریده بودند؛ به تخت های کوچک که وقتی بچه بودیم رویش می خوابیدیم؛ به میز درس کوچک داداش؛ به مجلات همشهری جوان و به خیلی چیزهای دیگر. این طور وقت ها یک چیز غریبی از ته دلت جوانه می زند و خیلی سریع - شاید فقط چند ثانیه - رشد می کند تا می رسد به ته گلویت و حاصلش یک آه است که سبز می شود.

سر می چرخانم و نگاه می کنم به تقویم. شده هفتم تیر. فردا هم رمضان است. رمضان؟! این قدر سریع دوباره رمضان رسید؟؟! من که هنوز آماده نیستم. هنوز خیلی کارها باید انجام دهم تا آماده شوم برای رمضان. و ایضا خیلی کارها را نباید انجام دهم.
خیلی از ماها با شروع رمضان همین حس و حال را داریم. خیلی سریع تصاویری از این یکسالی که گذشت مثل برق و باد از جلویمان می گذرد و بعد حسرت می خوریم. حسرت وقت های زیادی که برای بهتر بودن، برای خوبتر بودن، برای آدم تر بودن، برای آدم بودن و برای آماده بودن از دست داده ایم و باز رسیده ایم به اول داستان. بله، اول داستان. رمضان برای خیلی ها اول داستان است. برای خیلی هایی که مثل من، وقتی به یازده ماه گذشته شان نگاه می کنند، سراسر تاریکی می بینند و بس. یا اگر هم نخواهیم سیاه نمایی کنیم، نقاط سفید کمی می بینند. رمضان برای من اول داستان است. البته درست است که همه گفته اند و می گویند که کسی که بخواهد رمضان را خوب درک کند، باید از رجب شروع کند، اما خب، من و امثال من که این دو ماه را هم خراب کرده اند چه کنند؟ بروند جلو بوق بزنند؟ یا بروند عقب بوق بزنند؟! هیچ کدام. رمضان برای ماها هم اول داستان است. البته انتظار نداریم خدا ماها را مثل عرفا و خاص های درگاهش تحویل بگیرد. اما خب، امیدمان به درگاهش خیلی بیشتر از این حرف هاست و به این اعتقاد وافر داریم که وسعت عفو و بخشنده گی اش خیلی بالاتر از گندکاری های مداوم ماست. گناهانمان سر به قله ی اورست گذاشته. اما وسوسه های شیطان  برای نا امید کردنمان را حواله می کنیم به پشم گوشفندهای موجود در قصابی محله مان و بعد که اندکی سبک تر شدیم، به استقبال ماه رمضان می رویم. این ماه بزرگ، «بهار خودسازی و عبادت؛ بهار توجه و ذکر و استغفار و استغاثه ی به خدا؛»1، شهر الله.

سال پیش بود که کتاب «آداب روزه داری، احوال روزه داران» را گرفتم. همین چند روز قبل از رمضان هم بود. اما شاید یک دهمش را فقط خواندم! کتاب هم خاک خورد تا به الان که دوباره به سراغش رفته ام. این کتاب از بیانات حضرت آقا در طول تقریبا بیست سال استخراج شده. از بیاناتی که ایشان همه ساله در ماه مبارک رمضان داشته اند. کتاب تقریبا 410 صفحه است و قصدم این است که به خواست خدا و به شرط حیات، در سی روز ماه رمضان و در سی پست، خلاصه ی کتاب را این جا بنویسم. تقریبا سیزده چهارده صفحه برای هر پست. هر پست، هر شب حول و حوش ساعت صفر عاشقی(!) یعنی 24 بارگذاری خواهد شد.


پیشاپیش به استقبال پیشنهاداتتان برای پربارتر شدن این بخش خواهم شتافت. چه این که در نقص عقل و قلم خود تردیدی ندارم. سپاس :)

1. «ماه رمضان، بهار خودسازی و عبادت، بهار قرآن، بهار توجه و ذکر و استغفار و استغاثه ی به خدا در پیش است؛ آن را قدر بدانید. همه ی قشرهای مردم - مخصوصا جوانان - ماه رمضان را مغتنم بشمارند، به خدا پناه ببرند، هدایت و عنایت او را طلب کنند، به او اتکال نمایند و از دشمنانش ذره یی واهمه نکنند.» سخنان حضرت آقا در اجتماع بزرگ مردم مشهد و زائران حضرت رضا (ع) - 1369/01/02