- امام سجاد سلام الله علیه در دعای ابوحمزه - که دعای خیلی باحال و خوبی است - ترس از قیامت را تشریح می کنند: ابکی لخروجی عن قبری عریاناً ذلیلاً حاملاً ثقلی علی ظهری1؛ امروز می گریم برای وقتی که عریان و ذلیل و بار سنگین عمل بر دوشم از قبر بیرون می آیم. انظر مرّة عن یمینی و اخری عن شمالی اذ الخلائق فی شأن غیر شأنی2. لکلّ امرء منهم یومئذٍ شأن یغنیه وجوهٌ یومئذٍ مسفرة ضاحکة مستبشرة3؛ یک عده چهره هاشان خندان است و خوشنود و خوشحال و سربلندند. اینها چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که در دنیا از پل صراطی که حقیقت و باطنش در آنجاست و مثال آن در اینجاست، توانسته اند رد شوند. این پل صراط، پل عبودیّت، پل تقوا و پل پرهیزگاری است؛ و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم4؛ صراط این دنیا، همان صراط روی جهنم است. انّک علی صراط مستقیم5ی که به پیغمبر می فرماید، یا ان اعبدونی هذا صراط مستقیم، همان صراط روی جهنم است. اگر این جا ما توانستیم از این صراط، درست، با دقت و بدون لغزش عبور کنیم، گذر از آن صراط آسان ترین کار است؛ مثل مومنین که مانند برق عبور می کنند. انّ الّذین سبقت لهم منّا الحسنی اولئک عنها مبعدون لا یسمهون حسیسها6؛ اصلا اینها همهمه ی جهنم را هم نمی شنوند؛ و هم فی ما اشتهت انفسهم خالدون لا یحزنهم الفزع الاکبر7. فزع اکبر، یعنی دشوارترین ترسی که ممکن است برای انسان پیش بیاید، مومنین با همین ابعاد جسمانی و روحانی و نفسانی، فزع عظیمی که در آنجاست، لا یحزنهم الفزع الاکبر؛ اینها را محزون و اندوهگین نمی کند؛ اینها از این صراط عبور کرده اند.

- نکته ی دیگری که همین جا اضافه می کنم، مساله ی فرزندان ماست. به فرزندانتان برسید؛ قوا انفسکم و اهلیکم ناراً و قودها النّاس و الحجارة8. حق نداریم فرزندان را رها کنیم. سعی تان این باشد که ایمانشان را حفظ کنید. کاری نکنید که ایمان جوانتان، دختر و پسرتان - اگر دانشجوست، اگر کاسب است، اگر مشغول کار دیگر است - به مبانیِ شما متزلزل شود. گاهی انسان با دست و زبانِ بی مهار و بیرون از کنترل و با عمل غلطِ خودش کاری می کند که جوانِ خود را از دین و مبانی دینی و اعتقادات و اصول دور می کند؛ او را بی اعتقاد می کند. ما چنین کسانی را داشتیم؛ از هر دو طرف هم ممکن است. گاهی با سختگیری های بیجا - که بنده به سختگیری های بیجا اصلا توصیه نمی کنم - و گاهی هم با برخورد تند و تلخ و ترش، بعضی ها بچه ها را زده می کنند؛ بعضی هم از آن طرف با بی مبالاتی ها و لاابالی گری ها و امکانات بی حساب در اختیار بچه ها گذاشتن و از هر غلطِ آنها با اغماض چشم پوشی کردن، بچه ها را با دست خود طرد می کنند؛ در نتیجه بچه فاسد و خراب می شود. باید با منطق و برخورد صحیح و مهربانانه با فرزندان برخورد کرد. قوا انفسکم و اهلیکم؛ جوان و همسرتان را باید حفظ کنید؛ این جزو وظایف ماست. این، اثر تشدید کننده دارد؛ یعنی وقتی در خانواده یی، جوان یا یک عضو خانواده خدای نکرده نقطه ی ضعفی پیدا کرد؛ مثل لکه ی سیاهی شد روی دندان، و مینای دندان در اثر این نقطه خراب شد، بتدریج روی ذهن مخاطبهای خودش و پدر و مادرش اثر می گذارد و همین طور اثرهای متقابلِ تشدید کننده دارد؛ در نتیجه آن حقیقت و معنویت را از دست می دهد.

در دیدار کارگزاران نظام - 1383/8/6


- شب نوزدهم و شب بیست و یکم و ان شاءالله شب بیست و سوم را ساعات خوبی گذراندید و می گذرانید. می بینیم که مردم ما، جوانهای ما، زن و مرد ما با این شبها حقیقتاً قصد پالایش خود را دارند؛ دلها نرم می شود، چشم ها اشکبار می شود، روح ها لطیف می شود؛ روزه هم کمک کرده است. ما باید امیدوار باشیم، دعا کنیم و بکوشیم از این شبها برای عروج معنویِ خود استفاده کنیم؛ چون نماز معراج و وسیله ی عروج مومن است. دعا هم معراج مومن است، شب قدر هم معراج مومن است. کاری کنیم عروج کنیم و از مزبله مادّی که بسیاری از انسانها در سراسر دنیا اسیر و دچار آن هستند، هرچه می توانیم، خود را دور کنیم. دلبستگی ها، بدخلقی ها - خلقیّات غیرانسانی، ضد انسانی - روحیات تجاوزگرانه، افزون خواهانه و فساد و فحشا و ظلم، مزبله های روح انسانی است. این شبها باید بتواند ما را هرچه بیشتر از اینها دور و جدا کند.

در خطبه های نماز جمعه ی تهران - 1383/8/15


- من چند جمله از جاهای مختلف نهج البلاغه در باب ایمان انتخاب کرده ام که عرض می کنم ... حضرت می فرمایند: سبیل ابلج المنهاج انور السّراج9؛ ایمان، راهی است که مسیر آن کاملا روشن است. ایمان، فروزنده ترین چراغ است. مراد از ایمان در این عبارات امیرالمومنین علیه السلام، ایمان دینی است؛ یعنی ایمان به خدا و روز جزا و پیغمبر، و همین ایمانی که ادیان مردم را به آن فرا می خوانند ... ایمان با علم فرق دارد. انسان گاهی به حقیقتی عالم است، اما گرویده ی به آن نیست. یعنی در ایمان، فقط دانا بودن و عالم به صدق بودن کافی نیست؛ چیزی اضافه ی بر این علم لازم است. البتّه ایمان بدون علم هم ممکن نیست - ایمان با شک و تردید معنا ندارد - اما علم به تنهایی هم برای ایمان کافی نیست.

- ایمان و گرویدن، نوعی تسلیم است؛ تسلیم حقیقتی شدن. گاهی انسان حقیقت را می فهمد، اما دلِ خود را تسلیم این حقیقت نمی کند و در مقابل آن می ایستد. لذا می بینید در مقابل علم، جهل و شک است؛ اما در مقابل ایمان، جهل نمی آورند؛ در مقابل ایمان، کفر می آورند؛ یعنی پوشاندن. انسان گاهی حقیقتی را قبول دارد، اما آن را می پوشاند و پنهان می کند. نقطه ی مقابل پوشاندن، ایمان است؛ یعنی دل سپردن، گرویدن، سر سپردن، حقیقت را با همه ی وجود پذیرفتن و در مقابل آن تسلیم شدن ... گفتیم در این جا مراد امیرالمومنین ایمان دینی است؛ ایمان به یک شیء باطل و ایمان به بت و بتمداری نیست؛ ایمان به خدای لاشریک له و ایمان به نبوّتها و ایمان به حقایق و ایمان به قیامت است. می فرماید: سبیل ابلج المنهاج؛ یعنی مسیر این راه، بسیار روشن است. اگر کسی با عقل و فطرتِ خود وارد این میدان شود، راه را روشن و بی تردید و بی شبهه می بیند؛ انور السّراج است. بعد دنباله اش این است: فبالأیمان یستدلّ علی الصّالحات10؛ عمل صالح هم انسان را به ایمان دلالت می کند. یعنی یک تأثیر و تأثر متقابل وجود دارد. به نظر من این نکته ی خیلی مهمی است. ما باید ایمان خود را با عمل صالح تقویت کنیم؛ کما اینکه عمل صالح را باید از راه ایمان بشناسیم.

- قرآن درباره ی این پنجاه نفر11 می فرماید: انّ الّذین تولّوا منکم یوم التقی الجمعان انّما استزلّهم الشّیطان ببعض ما کسبوا12؛ یعنی کاری که اینها کردند، نتیجه ی اشتباهات و لغزشهایی بود که قبل از این کرده بودند. هر لغزشی به نوبه ی خود لغزشهای دیگری را بر انسان تحمیل می کند؛ یعنی پایه ی ایمان را سست می کند، و سستی ایمان، تاثیر سوء خودش را در عمل بعدی ما می گذارد. وقتی ما لغزش پیدا کنیم، این لغزش روی ایمان ما - ولو نامحسوس - تاثیر می گذارد ... کار خطایی را قبلا یک نفر انجام می دهد، بعد این خطا در ایمان او تاثیر منفی می گذارد، بدون اینکه خود انسان متوجه شود؛ مثل خیلی از وقتها که انسان از حالی به حالی می رود، لیکن تغییر حال خود را متوجه نمی شود.

- ما گذران عمر و تحول عجیبی که پیدا شده، با همه ی آثار محسوس جسمانی یی که دارد، درک نمی کنیم. تحول ایمان هم همین طور است؛ یعنی کم شدن ایمان را هم انسان حس نمی کند؛ چون حتی آثار محسوس جسمانی هم ندارد که انسان بفهمد و درک کند. پس آن لغزش و اشتباه، در ایمان اثر گذاشت. کم بودن ایمان، در عمل بعدی ما اثر می گذارد؛ مثلا وقتی میدان جهاد و امتحانی پیش می آید، کمبود ایمانِ ما خودش را نشان می دهد. ما که با یک ایمان وافر در جایی توانسته ایم جَستی بزنیم، حرکتی بکنیم و کار بزرگی انجام دهیم، وقتی در مقابل همان کار قرار می گیریم، می بینیم دست و پامان می لرزد؛ درست مثل این که کسی در جوانی می توانسته از جوی دو متری بپرد؛ اما الان وقتی به همان جوی می رسد، نمی تواند. اثر منفی عمل روی ایمان و ایمان روی عمل، نتیجه اش شکست جنگ اُحد می شود؛ نتیجه اش عقب رفت های گوناگون دیگر می شود؛ نتیجه اش این می شود که پنجاه سال بعد از هجرت پیغمبر و چهل سال بعد از وفات آن حضرت، نوه ی او - که عزیزترین انسانِ پیغمبر است؛ یعنی امام حسین علیه السلام - در مقابل حکومت جانشین پیغمبر قرار می گیرد و با آن وضع فجیع به شهادت می رسد. 

- فرمود: الأیمان علی اربع دعائم؛ علی الصّبر و الیقین و العدل و الجهاد13. اول، ایستادگی و استقامت در همه ی زمینه هاست. می خواهید برنامه یی را دنبال کنید؛ تا آخر پای آن برنامه بایستید. می خواهید کاری را انجام دهید؛ آن کار را تمام کنید. اگر مصیبتی پیش می آید، در مقابل آن مصیبت خودتان را از دست ندهید. واجبی بر شما مقرّر می شود؛ برای انجام دادن واجب تحمل داشته باشید و بی حوصله و از پا افتاده نشوید. ایستادگی در هر جایی نمودی دارد.

- پایه ی دیگر ایمان بر یقین استوار است. همان طور که گفتیم، یقین همان علم است. پایه های یقین را نباید متزلزل کرد؛ این شک را نباید مثل موریانه به پایه ی یقین انداخت. یقین را باید استوار نگه داشت. اگر به طور طبیعی سوالی به ذهن انسان آمد، باید برود آن سوال را دنبال کند تا شک و تردید برطرف شود.

- پایه ی سوم ایمان عدل است. عدل یعنی هر چیزی در جای خود قرار گرفتن. معنای لغوی عدل هم یعنی میانه. اعتدال هم که می گویند، از این واژه است؛ یعنی در جای خود، بدون افراط و بدون تفریط؛ بدون چپ روی و بدون راست روی.

- پایه ی آخر، جهاد است. جهاد یعنی مبارزه. در زبان فارسی، جنگ و ستیزه گری معنای مبارزه را نمی دهد. می گویی من دارم مبارزه می کنم: مبارزه ی علمی می کنم، مبارزه ی اجتماعی می کنم، مبارزه ی سیاسی می کنم، مبارزه ی مسلّحانه می کنم؛ همه ی اینها مبارزه است و معنا دارد. مبارزه یعنی تلاش پُر نیرو در مقابل یک مانع یا یک دشمن. اگر هیچ مانعی در مقابل انسان نباشد، مبارزه وجود ندارد. در جاده ی آسفالته، انسان پایش را روی گاز بگذارد و با باک پُر از بنزین سفر کند؛ این را مبارزه نمی گویند. مبارزه آن جایی است که انسان با مانعی برخورد کند.

- مِن کلام له علیه السّلام فی الأیمان: فمن الأیمان ما یکون ثابتاً مستقراً فی القلوب و منه ما یکون عواری بین القلوب و الصّدور الی اجل معلوم14. دو گونه ایمان داریم؛ ایمان ثابت و مستقر، و ایمان مستودع و عاریه یی. ایمان عاریه یی هم ایمان است؛ نه این که آن شخص، منافق است؛ ایمانش راسخ نیست؛ لذا زود زایل می شود. ایمان ثابت و مستقر، یعنی جای گرفته ی در قلب، تکیه کرده ی به یک استدلال و یک بینش عمیق، و پشتیبانی شده ی با عمل صالح. نوع دیگر ایمان این است که با احساسات پیدا شده، با منطق پیدا نشده؛ انسان پای آن، عمل صالح نگذاشته؛ همین طور شعارِ ایمانی داده و گاهی هم تند شعار داده؛ اما پای این، عمل صالحی که به خاطر آن با نفسِ خودش مجاهدت و مبارزه کند، خرج نکرده؛ یعنی این ایمان با عمل صالح آبیاری نشده؛ این می شود ایمان عاریه یی.

- در چه مواقعی این گونه ایمان زایل می شود؟ وقتهای امتحان و لحظات هوای نفس. مثلا اگر کسی پولکی است، هنگامی که بین پول و حفظ ایمان، سر دو راهی قرار بگیرد، ایمان می پرد و تمام می شود. بعضی ها دچار وسوسه های نفسانی و شهوات جنسی هستند؛ بعضی ها دچار مقام پرستی اند؛ هرکسی یک طوری است. هرکدام از ماها لغزشگاهی داریم؛ به قول فرنگی ها، پاشنه ی آشیل و چشم اسفندیاری داریم؛ آن جا گیچگاه و ضربت خور ماست؛ به خدا پناه ببریم که آن ضربت خور پیش نیاید. راهش تقواست. تقوا که من مکرر در همین جلسه و جلسات دیگر راجع به آن صحبت کرده ام، یعنی دایم مراقب خود بودن.

- این ایمانِ زایل شده این طور نیست که وقتی بخواهد برو، زنگ بزند و خبر کند و بگوید من رفتم و از این ساعت من دیگر کافر می شوم و نماز نمی خوانم؛ بتدریج انسان نمی فهمد و ملتفت نمی شود که چگونه این ایمان از او زایل شد. خیلی باید مراقب بود و به خدا پناه برد.


...


1. بحار الانوار (ط بیروت)، ج 95، ص 89.
2. همان.
3. سوره ی عبس، آیات 37 - 39.
4. سوره ی یس، آیه ی 61.
5. سوره ی زخرف، آیه ی 43.
6. سوره ی انبیاء، آیات 101 و 102.
7. سوره ی انبیاء، آیات 102 و 103.
8. سوره ی تحریم، آیه ی 6.
9. نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص 219.
10. کافی (ط الاسلامیه)، ج 2، ص 50.
11. همان پنجاه نفری که در جنک اُحد عقبه ی سپاه اسلام را به انگیزه ی کسب غنیمت خالی کردند و شکست سپاه اسلام در آن جنگ به خاطر همان بود.
12. سوره ی آل عمران، آیه ی 155.
13. نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص 473.
14. همان، ص 279.