نگاه که می کنم، می بینم خدا واقعا در حق من خیلی خوبی کرده. خیلی. آن قدر که از تصور خارج است. بعد می ترسم. می ترسم که مبادا جزو آنهایی باشم که خدا آن قدر برایشان می سازد تا یک چیزهایی را فراموش کنند و آن قدر در خوشی ها غرق شوند تا یک جایی اساسی حالشان را بگیرد. نکند جزو آنها باشم؟

از این می ترسم. چون هرچه فکر می کنم، لیاقت این همه خوبی را ندارم.