۱. یکی از نکته هایی که استاد خوبم حجت الاسلام شهاب مرادی امروز در کلاس مجردها گفتند این بود که هیچ موقع اسرار خودتان را به نزدیک ترین دوستانتان هم نگویید؛ چرا که یک جا به ضررتان تمام می شود. یاد روایت امام علی علیه السلام در این مورد افتادم و یاد تجربه ی تلخ خودم. پیش خودم گفتم کاش زودتر از اینها این مطالب را یک نفر به من می گفت تا یک سری اتفاقات تلخ برایم نیفتد. تا یک سری بی صداقتی ها و بی معرفتی ها را نبینم. آن هم از کسانی که خیلی ادعایشان می شود.

۲. خودم همیشه این طور هستم که اگر یک جا حس می کنم خطایی از من سر زده و کسی را به خاطر اشتباهم ناراحت کرده ام،‌ سریع عذرخواهی می کنم و به هر صورتی که شده،‌ از دل طرف مقابلم در می آورم. هیچ هم از مثلا ضایع شدن و... نمی ترسم. یک نفر که از من به خاطر اشتباهم ناراحت شده باشد،‌ وظیفه ی خودم می دانم از او تمام و کمال عذرخواهی کنم. کمااینکه کرده ام. به خاطر این اعتقادم،‌ سعی می کنم عذرخواهی دیگران را هم بپذیرم و آنها را ببخشم. اما بعضی وقتها یک نفر در حق آدم بدی ای انجام می دهد،‌ هی سعی می کند توجیهش کند یا با طلبکاری از آدم عذرخواهی کند. (انگار من عقده ی عذرخواهی دیگران را دارم!) یا به حالتی می رسد که در اوج وقاحت رسما می گوید: «آره من این کار را کرده ام. حالا که چه؟ حلال نمی کنی؟ به درک!». این جور وقتها آدم سعی می کند در یک سری چیزها تجدید نظر کند.

۳. آدمی هستم که در دوستی کم نمی گذارم. سعی کرده ام برای دوستانم تا جایی که می توانم از مال و آبرو و حیثیت و... خرج کنم. اما این وسط عادت نداشته و ندارم که هرکار برای دوستانم انجام می دهم را بروم جلوی رویشان بگویم آهای فلانی! این کار را برایت کرده ام؛ بدان! عادت به این کار نداشته ام و البته اعتقادی هم به آن ندارم و نخواهم داشت. بهرحال بعضی چیزها بین انسان و خدای خودش هست و نیازی به جار زده شدن ندارند. حالا این وسط ممکن است بعضی ها ـ که اتفاقا برایشان خیلی مایه گذاشته ام ـ  به تیریج قبایشان بر بخورد و به خاطر جهالتی که دارند، طلبکار شوند و بگویند تو هیچ کار برای من نکرده ای. این حرفشان برایم اهمیتی ندارد. به درک!