یادداشت‌های یک عدد زرافه

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

گناه

مطلبی یکجا خواندم با این مضمون که از آیت الله بهجت پرسیدند برای اینکه بتوانیم رابطه مان با خدا را تقویت کنیم؛ نمازمان را با حضور قلب بخوانیم؛ معرفت بیشتری نسبت به خدا داشته باشیم و در یک کلام برای اینکه عاشق خدا شویم، باید چه کنیم؟

که ایشان هم در جواب گفتند که من میگویم بپرسید چه نکنیم؟ و جوابش گناه است. گناه نکنید تا به همه اینها برسید.

---

مخاطب این پست بیشتر خودم بودم.

۳۱ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۰۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
زرافه

بادکنک

پذیرفته نشده اید
...
سایت وزارت بهداشت به همین راحتی و با همین صراحت و البته با رنگ قرمز خبر قبول نشدنم را داد. نامرد نه زمینه سازی ای کرد و نه هیچی. رک و بی پرده گفت که گند زده ای رفیق! البته خودم میدانستم که قبول نمیشوم اما همیشه اینجور مواقع اپسیلون امیدی آدم دارد که «نکند زد و قبول شدیم.» نکند اینجور، نکند آنجور... . دقیقا مثل زمانیکه آدم رتبه اش در کنکور سراسری مثلا ده هزار شده باشد؛ باز هنگام انتخاب رشته که میشود، اگر فنی باشد، اولین انتخابش را میزند برق شریف و اگر تجربی، پزشکی تهران. خودش هم میداند قبول نمیشود اما میزند دیگر. «بگذار دلمان خوش باشد؛ خدا را چه دیدی؟ شاید زد و قبول شدیم!» حکایت من هم همین بود؛ خودم میدانستم قبول نمیشوم اما برایم عینی نشده بود. که شد.
برایم عینی شد و بعد وارد دنیای یک آدم پشت کنکوریِ پشیمانِ لحظه های از دست رفته ی زمانِ گذشته شدم. آدمی که بیشتر از قبول نشدن، از تنبلی کردن و وقت تلف کردنش ناراحت است و بیشتر حسرت آن را میخورد. من وارد همچین دنیایی شدم. دنیایی که تابحال تجربه اش نکرده بودم و ظاهرا تقدیر بر این شد که تجربه اش کنم. تقدیر خواست که من سرم به سنگ بخورد و کمی به خودم بیایم. البته من اینجا با «حتما یه خیری توش بوده»، «ایشالا که خیره»، «قسمتت نبوده» و اینجور چیزها مشکل دارم. آدم اگر تلاش کرده باشد، وقتش را تلف نکرده باشد، وسط درس پا نشده باشد تا مثل معتادها در سایتهای خبری بچرخد و اخبار انتخابات را احمقانه مرور کند، آن وقت اگر قبول نشد، حتما حکمتی داشته و خیری برایش بوده در قبول نشدن. اما منی که فقط وقت تلف کرده ام و تلف کرده ام و تلف کرده ام، نمیتوانم اینها را به پای قسمت و حکمت بگذارم.
به هرحال تجربه جدیدی است. اینکه تو قبلا برای خودت برنامه ریخته باشی که ارشد قبول شوی، در کنار کلاس های ارشدت، کاری پیدا کنی، ازدواج کنی و تشکیل خانواده بدهی و اینکار را بکنی و آنکار را بکنی و بعد همه اینها ناگهان مثل این بادکنک های باریکی که میشود باهاشان کلنجار رفت و شکل های مختلفی ازشان درآورد، بترکد و صدای مهیبی بدهد، در نوع خودش جالب است. جالب از این لحاظ که به خودت بیاورد و  خیلی چیزها را به تو یادآوری کند. خیلی چیزها. و تو به این دل خوش کنی که این «یادآوری» شاید خیری برای تو بوده و باید سرت به سنگ میخورده تا خیلی چیزها را بفهمی و پخته تر شوی. شاید هم نه. نمیدانم.
 

۲۵ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۲۲ ۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
زرافه

بیچاره مادرش

وقتی فهمیدم که دخترکِ جوان داخل آن اتوبوس کوفتی بود؛ وقتی فهمیدم که فقط دو ماه از عقدش گذشته بود؛ وقتی فهمیدم چند روز قبلِ ماجرا با خانواده به تهران آمده بودند و دو روز قبلش همه خانواده به غیر از او و پدرش برگشته بودند؛ وقتی فهمیدم پدرش گفته بود: «فردا کار دارم دخترم، بلیت امشبو کنسل کنیم و فردا شب بریم» و دخترک قبول نکرده و خودش تنها برگشته بود؛ وقتی فهمیدم ساعت ده شب در جواب تلفن مادرش گفته بود: «حرم امامیم مامان جون، داریم زیارت میکنیم» و یک ساعت بعد دیگر به تلفن مادر جواب نداده بود؛ وقتی فهمیدم سیستم برق اتوبوس های اسکانیا نزدیک راننده کار شده و با تصادفی از کار می افتند و درب ها همه قفل میشوند؛ وقتی فهمیدم اتوبوس آتش گرفته و همه داخل آن گیر کرده اند؛ وقتی فهمیدم دخترک ردیف جلو نشسته بوده؛ وقتی فهمیدم شب بعد حال مادرش دست خودش نبوده و با گریه میگفته: «باید زود جهیزیه دخترمو کامل کنیم تا قبل از محرم بفرستیمش خونه»؛ وقتی فهمیدم جنازه دخترک هنوز شناسایی نشده و پدرش نمونه DNA فرستاده؛ وقتی...

...

وقتی تمام اینها را فهمیدم دلم لرزید. بمعنای واقعی کلمه. یادم نمی آید که برای حادثه ای یا تصادفی اینطوری شده باشم اما این یکی قضیه اش فرق میکرد. هرجور حساب کردم دیدم نمیتوانم خودم را جای هیچکدام از اعضای خانواده هاشان بگذارم. خیلی سخت است. اینکه تو منتظر دلبندت باشی که احیانا صبح بیاید و باهم صبحانه بخورید، کمی از سفر برایت بگوید و بعد باهم به بوتیکی بروید که دیروز برایش یک لباس قشنگ دیده بودی و با ذوق میخواستی نشانش بدهی و آرزو داشتی او هم سلیقه اش مثل تو باشد و از خوشحالی لبخندی بزند و قندی در دل تو آب شود. «وااای مامان! چقد خوشگله!»...

دوست داشتم میتوانستم بنشینم یک دل سیر گریه کنم برای این 44 نفر. برای همه شان. اما چه کنم که بُهت برم داشته و هنوز هرطور فکر میکنم نمیتوانم هیچ جور این قضیه را هضم کنم. اینکه چه باید بشود یا حکمت خدا چه باید باشد که درست در حالتی که اتوبوس ها نزدیک هم شده اند، لاستیک یکی شان بترکد و منحرف بشود و برود درست روبروی آن یکی. و بعد شاخ به شاخ شوند و در ها قفل شوند و آتش و...

نمیدانم حکمت این قضایا چیست. نمیدانم.



۲۰ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۵۷ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
زرافه

قاعده زمان

به شدت هوس کرده ام مثل بقیه دانشجویانی که الان در سایت دانشکده نشسته اند و مشغول انتخاب واحدند برای ترم جدیدشان، من هم بنشینم و با کدهای عجق وجق واحدهای مختلف کلنجار بروم و از این لیست به آن لیست بپرم و احیانا آن وسط اعصابم هم خرد شود و بد و بیراهی بگویم! اما چه کنم که قاعده زمان به لحظه های خوش زندگی هیچکس رحم نمیکند و برای من واحدی برای انتخاب نمانده و به زودی فارغ التحصیل میشوم. فقط امیدوارم این دانشجویان سال پایینی، قدر این لحظات خوششان را بدانند...


حاشیه: تولد حضرت معصومه مبارک:) روز دختر رو به همه دختران خوب سرزمینم تبریک میگم:)

۱۶ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۲۶ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
زرافه

لقمه را دور سر چرخاندن

«از اوّل تشکیل نظام اسلامى هم معارضه‌ها با "تکیه‌ى بر اسلام" شروع شد؛ نگوییم که استقلال کشور یا سیاست مبارزه‌ى با نظام استکبار موجب دشمنى‌هاى آنها بود - که این حقیقتى است، همین است - منتها مبارزه‌ى با استکبار از دل اسلام جوشید، مردم‌سالارىِ ما از دل اسلام جوشید. بارها عرض شده است که این‌جور نیست که وقتى ما میگوییم مردم سالاری دینی، این به معناى یک ترکیب انضمامى بین مردم‌سالارى با یک مفهومى است و دین با یک مفهوم دیگرى؛ این نیست. مردم‌سالارى ما از دین سرچشمه گرفته است، اسلام این راه را به ما نشان داده است، با هدایت اسلام است که ما به نظام جمهورى اسلامى رسیدیم؛ بعد از این هم به توفیق الهى همین‌جور خواهد بود. این دشمنى‌ها متمرکز و متوجّه به اسلام است؛ اگر چنانچه اسلام را از این نظام گرفتند و حذف کردند، آنچه ناشى از اسلام هم هست، به‌طور طبیعى حذف خواهد شد یا تضعیف خواهد شد یا کم‌رنگ خواهد شد؛ با این نگاه باید مسائل را تحلیل کرد...»

...

خب این سخنان حضرت آقا در دیدار با اعضای خبرگان رهبری، بنظرم خیلی مهم بود. البته کلاً حرفهای خیلی مهمی زده شد در این جلسه. از قضایای منطقه گرفته تا اشاره ای جالب به مشکلات فرهنگی بعنوان اهمّ مشکلات کشور و حتی بالاتر از مشکلات اقتصادی. اما اینکه چرا من این قسمت از حرفهای ایشان را آوردم به این دلیل بود که برای خودم هم جای سوال داشت و به نوعی این حرفهای آبی رنگ شده، پاسخی بود به آن سوالِ در ذهن من.

من همیشه با خودم میگفتم که ما وقتی هی میشنویم «مردم سالاری دینی»، «جمهوری اسلامی» و از این قبیل واژه ها، پس احتمالا ما در دنیا، انواع مختلفی از مردم سالاری داریم، انواع مختلفی از جمهوری داریم. بعد از انقلاب آمدیم از بین انواع مختلف این واژه های سیاسی، نوع دینی و اسلامی اش را درست کرده و انتخابش کردیم. با این تفکر، بعضی جاها یک ابهاماتی پیش می آید که آیا مثلا بکار بردن نظام سیاسی سکولار و در کنارش، نشر و ترویج مباحث دینی و واگذار کردن آن به خود مردم بعنوان امری "شخصی" درست تر نبود و گره گشا نمیشد برای این همه مشکلات؟ تقریبا همین چیزی که داریم در ترکیه میبینیم. مثلا برویم از مردم سالاری سکولاری یا لیبرالی استفاده کنیم؛ یا اینهمه جمهوری های دیگر (جمهوری خلق، جمهوری دموکراتیک و غیره). چرا باید حتما پسوند «اسلامی» را بگذاریم تا خیلی از چیزها به اسم اسلام تمام شود؟ اینها همه ابهام است دیگر.

حالا این حرفهای آبی رنگ شده، (نه اینکه فکر کنید تعصبی روی اینها دارم و چون از زبان شخص خاصی بیرون آمده، دوست دارم حتما و بدون فکر قبولش کنم و همه حرفهای دیگر را بریزم دور. اصلا. در این مورد خاص، به این حرفها از این دید نگاه میکنم که شخصی آنها را گفته که در بطن همین مسائل از اوائل انقلاب تا بدین جای کار بوده و مسلما اطلاعات ارشمندی دارد در این زمینه.) برایم دریچه جدیدی باز کرد. من برداشت خودم را از آن مینویسم. اگر شما برداشت دیگری داشتید یا حس کردید جایی اشتباه کرده ام، منت بگذارید و بگویید.

من برداشتم این است که مردم سالاری حقیقی، جمهوریت حقیقی، همین «مردم سالاری دینی» و «جمهوری اسلامی» است. یعنی اصلا به معنای واقعی کلمه، همین را داریم و بس. اینطور نبوده که صد نوع داشته باشیم و اینها از آنها گرفته شده باشد. به نوعی میتوان گفت، همینها را داریم فقط و بقیه آمده اند با کم و زیاد کردن عناصر موجود در «جمهوری اسلامی» و «مردم سالاری دینی»، چیزهای دیگری درست کرده اند. تأخر و تقدم زمانی هم اصلا مطرح نیست. بحث روی "حقیقت" ماجراست. اسلام ناب در دل خود خیلی چیزها را دارد از جمله توحید، عدالت، استکبارستیزی و غیره که اتفاقا مردم سالاری هم در بین همینهاست. بله! یعنی اینطور نبوده که ما آمده باشیم برای واژه ی «مردم سالاری»، نسخه ی اسلامی شده اش را بسازیم و بعد قالب کنیم و بشود «مردم سالاری دینی». خیر. مردم سالاری در روح اسلام ناب وجود دارد و هرجا آن وارد شد، طبعا این هم بهمراه آن است. «جمهوری اسلامی» هم همین است. یعنی اینطور نیست که مثلا بشود آنها را جدای از هم به کار برد. اصلا یک "لفظ" است و جدا شدنی نیست. هردو باهم و هردو برای هم.

لُبّ مطلب و برداشت خودم را اگر بخواهم بگویم این است که کلا واژه هایی مانند، لیبرال دموکراسی، جمهوری خلق، جمهوری دموکراتیک و غیره، باید بروند جلو و لُنگ بیندازند! چرا که حقیقت مطلب همین دو واژه قبلی ست: «مردم سالاری دینی» و «جمهوری اسلامی» و بکار بردن واژه های دیگر، نوعی لقمه را دور سر چرخاندن است!

بازهم تکرار میکنم اگر جایی از حرفهایم را اشتباه دید، تذکر دهید لطفا. ممنون.
۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۲۱ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
زرافه

دنیای نامرد

اخیرا به این نتیجه رسیده ام که به هیچ چیز این دنیا نمیشود دل خوش کرد. اصلا. دنیا موجودی نیست که به کسی حال بدهد. حال میگیرد اساسی. همان قضیه عجوزه و اینها. یا سخن آن مرد صاحبدل که میگفت هیچ خوشی یی در این دنیا نیست که قبل و بعدش سختی نداشته باشد. از قبولی در کنکور گرفته، تا ازدواج، تا پیدا کردن کار، تا بچه دار شدن و تا و تا و تا. میبینم راست میگوید. در تمام اینها ـ تازه اگر خوشی باشد. ناخوشی اش به کنارـ وجود آدمی آسفالت میشود. حالا با تمام این توصیفات، به آدمی بنگریم که صبح تا شب سگ دو میزند تا هی حسابهای میلیونی اش را میلیونی تر کند. هی. خنده دار نیست؟ جوک نیست؟ اصلا در همین قضیه، دنیا به او شاید پولی و کِیفی هم بدهد. اما چه را در عوضش گرفته؟ جوانی اش، اوقات فراغتش، وقتهایی که میتوانست برود پیش مادرش و دستش را ببوسد و احیانا وقتی میبردش شاه عبدالعظیم، کفشهایش را برایش جفت کند؛ زمانهایی که میتوانست بستنی یی بگیرد و با همسرش گوشه ای از پارکی بنشینند و باهم صحبت کنند و به هم لبخند بزنند؛ وقتهایی که میتوانست برود به حجره ی پدرش زیر بازار و با لبخند، «خسته نباشید»ی بگوید و خیلی چیزهای دیگر که هرکدام را میشود چندین پُست کرد. واقعا مسخره نیست؟

...

قلمم در این پست مثل این سگهایی شد در پیاده رو که هی میخواهند بدوند و هی صاحبشان افسارشان را سفت میچسبد و هی دوباره میخواهند بدوند. با این تفاوت که اینجا افسارش پاره شد. میخواستم بعد از آن جمله اولم بنویسم حتی به دوستی های این دنیا هم نمیشود دل خوش کرد؛ حتی به کسانی که خیلی رویشان حساب باز میکردی یک وقتی. همین. حالا ببین چه میخواستم بنویسم و چه نوشتم!

۱۲ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۴۵ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
زرافه

«خواهش» کردند...

تمام بیانات حضرت آقا در دیدار با هیأت دولت یک طرف، این قسمت از حرفهاشان یک طرف:


«...من خواهش میکنم ـ البته شاید لزومی نداشته باشد که من این را از شما بخواهم و تحصیل حاصل باشد ـ با قرآن رابطه تان را قطع نکنید، حتما هرروز مقداری قرآن بخوانید، با دعا و توسل رابطه تان را محکم کنید؛ این فشار کار را کم میکند، سختیهای کار را برمیدارد، شما را بانشاط میکند، آماده ی مواجهه ی با موانع بزرگ میکند، یعنی سرحال می آورد روح انسان معتقد را؛ این خیلی امر مهمی است؛ و نوافل و مانند اینها که دیگر حالا جای خود دارد».
۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۵۶ ۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
زرافه