یادداشت‌های یک عدد زرافه

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

کلاس مجردها

اولین جلسه از کلاس مجردهای حجت الاسلام شهاب مرادی را تهران بودم و رفتم. با اینکه هنوز کلاس روند اصلی خودش را شروع نکرده و چند جلسه ی اول صرف آشنایی و این مسائل می شود، اما آن را دوست داشتم. اینکه اول کلاس، برای مستمندانی که در موردشان توضیح داده می شود، به انتخاب خود بچه های کلاس، صدقه جمع می کنیم، حس خوبی به آدم می دهد؛ اینکه حاج آقا وسط درس، هم با بچه ها شوخی می کند و هم تشر می زند، در نوع خودش جالب است و در یک کلام، اینکه خودت را اینقدر نزدیک حاج آقا ببینی که بتوانی راحت بروی و در حالی که صورتت با صورتش فقط سی سانت فاصله دارد، به او خیره شوی و راحت حرفت را بزنی، حس شیرین و غریبی است که جای دیگری تجربه نکرده ام. خوشحالم که در دور چهارم کلاس مجردها، جزو شاگردهای حاج آقا هستم و الان فقط تنها نگرانی ام این است که مبادا بعد از انتخاب واحد، تداخلی بین کلاس های دانشگاه و کلاس مجردها به وجود بیاید. امید که چنین نخواهد شد!


و اما یک نکته؛ از خصوصیات کلاس حاج آقا که در همین یک جلسه آن را فهمیدم، این بود که حاج آقا در بین شوخی و خنده، بعضی وقتها جملات و پندهایی می دهد که انسان را به فکر فرو می برد. یکی از جملاتی که از جلسه ی اول به خاطرم مانده این است:

بعضی آدمها خیلی بی غیرتند. با آدمهای نامرد دوستی نکنید. حتی با آنها دست هم ندهید. به محض اینکه به یک انسان نامرد دست بدهید، شما هم نامرد می شوید.
۱۹ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۵۵ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
زرافه

اختیار

در صحنه های مختلف زندگی، اختیار ماست که تصمیم می گیرد فلان کار انجام بشود یا نشود؛ فلان نگاه را کرد یا نکرد؛ فلان حرف را زد یا نزد و خیلی فلان های دیگر. اصلا و اساسا انسان با همین اختیار هم معنا پیدا می کند. انسان بودن به داشتن اختیار است. این که فردی از خودش اختیار داشته باشد بعضی کارها را بکند یا نکند؛ بعضی حرف ها را بزند یا نزند؛ بعضی نگاه ها را بکند یا نکند و...، از او یک انسان می سازد. یک انسان به معنای واقعی کلمه. هر اندازه که این اختیار، دستخوش فشارهای مختلف درونی و بیرونی قرار گیرد و تضعیف شود، از میزان انسان بودن هم کاسته می گردد.

فردی را در نظر بگیرید که اختیار خواب خودش را هم ندارد و نمی تواند در زمان خاصی (مثلا بین الطلوعین) بیدار بماند چرا که وسوسه ی خوابیدن، اختیارش را از او گرفته. یا اختیار نگه داشتن چشمش در برابر بعضی صحنه ها را ندارد. مسلما این فرد، انسان به معنای کلمه نیست. یک چیزی پایین تر از انسان است؛ یک چیزی پست تر از انسان.

انسان بودن با اختیار داشتن معنا می شود. اصلا و اساسا.

۰۸ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۵۰
زرافه

بیماری

ما برای خرید فست فودهای مختلف خوب پول می دهیم. غذاهایی که در حالت خوبش فقط دوازده ساعت در شکممان باقی می مانند. 

موقع عروسی که می شود،‌ خریدها و خرج هایی می کنیم که با هیچ منطقی جور در نمی آیند. ماها حاضریم برای یک حلقه ی تیتانیوم مردانه ی مزخرف،‌ صدها هزارتومان پول بدهیم. 

موقع مهمانی که می شود،‌ باید حتما از فلان مغازه ی گوشه ی شهر،‌ شیرینی خامه ای های مخصوصش را بخریم به قیمت کیلویی بیست هزار تومان. تقریبا می شود دانه ای پنج هزار تومان. اما ما حاضریم این هزینه را بکنیم برای اینکه «آبرو»یمان جلوی مهمان حفظ شود. حتی اگر بدانیم این خامه ها برای چربی اضافه ی خونمان ضرر دارد.

ما تمام این خرج ها را حاضریم انجام بدهیم. به راحتی هرچه تمام تر. اما موقع خریدن کتاب که می شود، مثلا یک کتاب جدیدی که تازه وارد بازار شده و همه از آن تعریف می کنند،‌ از قیمت زیاد آن می نالیم و از خیر خریدنش می گذریم.

این یک بیماری است. بیماری ای که در درصد پایینی از مردم جهان از جمله ما ایرانی ها یافت می شود.

۰۷ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۲۷
زرافه

غرق

نگاه که می کنم، می بینم خدا واقعا در حق من خیلی خوبی کرده. خیلی. آن قدر که از تصور خارج است. بعد می ترسم. می ترسم که مبادا جزو آنهایی باشم که خدا آن قدر برایشان می سازد تا یک چیزهایی را فراموش کنند و آن قدر در خوشی ها غرق شوند تا یک جایی اساسی حالشان را بگیرد. نکند جزو آنها باشم؟

از این می ترسم. چون هرچه فکر می کنم، لیاقت این همه خوبی را ندارم.

۰۵ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۴۱
زرافه