یادداشت‌های یک عدد زرافه

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

دمدمی مزاج

بعضی وقت ها ناگهان حسی در من پیدا می شود، یک چیزی از ته دلم زبانه می کشد و بالا می آید که دوست دارم فریاد بکشم، بپرم بالا و پایین و خوشحالی کنم و دستهایم را هم در هوا تکان بدهم. یا اگر کسی کنارم باشد بپرم توی بغلش و غرق بوسه اش کنم. البته اگر پسر باشد. اگر دختر باشد، به لبخندی اکتفا می کنم.

بعضی وقتها هم می شود که نه تنها حوصله ی هیچ چیز و هیچکس را ندارم، بلکه حوصله ی خودم را هم ندارم. دوست دارم تنها باشم، هیچ حرفی با هیچ کسی نزنم، نسکافه ی داغی بخورم و پاهایم را دراز کنم. حتی حوصله ی کتاب خواندن هم ندارم. شاید مفید ترین کاری که این جور وقت ها می کنم، نشستن پای تلویزیون و بیهوده بالا و پایین کردن شبکه ها باشد. البته اگر حوصله اش را داشته باشم.

این تغییر حال و دمدمی مزاجی برایم بس عجیب است.


۱۶ آذر ۹۳ ، ۱۹:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زرافه

همه دارند می روند

امشب حاج آقا پناهیان روایتی تکان دهنده خواند. از امام صادق علیه السلام. مضمونش هم این بود که حضرت از اینکه برخی شیعیان یکی دو سال می گذرد که به کربلا نرفته اند ابراز تعجب و تاسف می کنند و آن ها را زیانکار می دانند. و بعد روایتهای دیگری که برای فقرا، سالی یک بار به کربلا رفتن؛ و برای اغنیا سالی حداقل دوبار به کربلا رفتن را یک جورهایی واجب خوانده اند.

بعد از مراسم زنگ زدم به حاج آقا فرزاد تا بپرسم الان هم می شود برای زیارت اربعین به کربلا رفت؟ حاجی با لحن جالبی گفت: «همه دارند می روند». بعد پرسید گذرنامه داری؟ که من هم گفتم نه و حاجی گفت پس اربعین امسال را بیخیال شو.

منِ زیانکار. منِ خسران زده. منِ خطاکاری که امسال هم نتوانستم به اربعین بروم.

به حرف حاجی فرزاد فکر می کنم. «همه دارند می روند». حس بدی دارم.

۱۳ آذر ۹۳ ، ۲۲:۳۱ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زرافه

همکار روشنفکر

با یکی از همکارانم که در فاز روشنفکری است و شاید خیلی از چیزهایی که من قبول دارم را قبول ندارد خیلی وقت ها بحث می کنم. البته خیلی هم دوستش دارم و باهم صمیمی هستیم. اسمش را هم دوست دارم. حسین. این جور وقت ها که با حسین بحث می کنم، انگار در درون خودم رسالتی دارم که او را به راه راست هدایت کنم! مسخره است. بعضی وقت ها نگاه می کنم و می بینم که انگار دارم خودم را بالاتر از انسان ها می بینم. برتر از آن ها. و این بدترین حالتی است که ممکن است برای یک انسان پیش بیاید. نتیجه اش هم این می شود که او را به قهقرا می برد. به آن پایین ترین پایین ها.

همین الان پشت میزم نشسته بودم که نگاه به ساعت اتداختم و دیدم پنج دقیقه پیش اذان ظهر را گفته اند. دوباره آن حالت هدایت گونه در من بیدار شد و گفتم با حالتی غیر مستقیم بروم به حسین بگویم که اذان گفته اند؟ که یعنی اذان گفته اند و پاشو نماز اول وقت! آمدم سر وقت میزش که ارشادم را انجام دهم که دیدم نیست. جورابش هم روی میزش هست و دارد وضو می گیرد. خدا خیلی صاف و پوست کنده زد توی برجکم که حساب کار دستم بیاید. 

الان که فکر می کنم می توانم بگویم در این مدتی که این جا مشغول به کار شده ام، حسین اکثرا نمازهایش را اول وقت تر از من می خواند.

۱۲ آذر ۹۳ ، ۱۲:۰۹ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زرافه

به درک

۱. یکی از نکته هایی که استاد خوبم حجت الاسلام شهاب مرادی امروز در کلاس مجردها گفتند این بود که هیچ موقع اسرار خودتان را به نزدیک ترین دوستانتان هم نگویید؛ چرا که یک جا به ضررتان تمام می شود. یاد روایت امام علی علیه السلام در این مورد افتادم و یاد تجربه ی تلخ خودم. پیش خودم گفتم کاش زودتر از اینها این مطالب را یک نفر به من می گفت تا یک سری اتفاقات تلخ برایم نیفتد. تا یک سری بی صداقتی ها و بی معرفتی ها را نبینم. آن هم از کسانی که خیلی ادعایشان می شود.

۲. خودم همیشه این طور هستم که اگر یک جا حس می کنم خطایی از من سر زده و کسی را به خاطر اشتباهم ناراحت کرده ام،‌ سریع عذرخواهی می کنم و به هر صورتی که شده،‌ از دل طرف مقابلم در می آورم. هیچ هم از مثلا ضایع شدن و... نمی ترسم. یک نفر که از من به خاطر اشتباهم ناراحت شده باشد،‌ وظیفه ی خودم می دانم از او تمام و کمال عذرخواهی کنم. کمااینکه کرده ام. به خاطر این اعتقادم،‌ سعی می کنم عذرخواهی دیگران را هم بپذیرم و آنها را ببخشم. اما بعضی وقتها یک نفر در حق آدم بدی ای انجام می دهد،‌ هی سعی می کند توجیهش کند یا با طلبکاری از آدم عذرخواهی کند. (انگار من عقده ی عذرخواهی دیگران را دارم!) یا به حالتی می رسد که در اوج وقاحت رسما می گوید: «آره من این کار را کرده ام. حالا که چه؟ حلال نمی کنی؟ به درک!». این جور وقتها آدم سعی می کند در یک سری چیزها تجدید نظر کند.

۳. آدمی هستم که در دوستی کم نمی گذارم. سعی کرده ام برای دوستانم تا جایی که می توانم از مال و آبرو و حیثیت و... خرج کنم. اما این وسط عادت نداشته و ندارم که هرکار برای دوستانم انجام می دهم را بروم جلوی رویشان بگویم آهای فلانی! این کار را برایت کرده ام؛ بدان! عادت به این کار نداشته ام و البته اعتقادی هم به آن ندارم و نخواهم داشت. بهرحال بعضی چیزها بین انسان و خدای خودش هست و نیازی به جار زده شدن ندارند. حالا این وسط ممکن است بعضی ها ـ که اتفاقا برایشان خیلی مایه گذاشته ام ـ  به تیریج قبایشان بر بخورد و به خاطر جهالتی که دارند، طلبکار شوند و بگویند تو هیچ کار برای من نکرده ای. این حرفشان برایم اهمیتی ندارد. به درک!
۰۳ آذر ۹۳ ، ۰۰:۴۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
زرافه