پسرکی هستم متولد سال 70. دانشجوی یکی از دانشگاههای تهران. البته الان که دارم این مطلب را مینویسم ـ هفتم شهریور نود و دو ـ، تا آخر تابستان دوره ی کارشناسی ام تمام میشود و میشوم فارغ التحصیل. به نوشتن علاقمندم. به نوعی با گذاشتن نقطه ی پایانی هر مطلبی، حس خوبی بهم دست می دهد. حالا این ممکن است خیلی حس مسخره ای باشد از دید خیلی ها. اما مطمئنا از اینکه بعضی ها از آن کارهای آنچنانی خودشان ـ نذارید دهنمو باز کنم! ـ، حس خوبی بهشان دست می دهد که بهتر است. بهتر نیست؟!
قبلا جایی دیگر مینوشتم که بعد دست روزگار من را سوق داد به سمت اینجا و زرافه نامه. در حال حاضر هم یکی از فکرهایی که به ذهنم میرسد و خیلی ته دلم را قلقلک میدهد، این است که روزی یک نفر دیگر ـ که همان دست روزگار اتفاقا او را علاقمند به نوشتن قرار داده! ـ،به اینجا اضافه شود و باهم بنویسیم. البته کلا ذهنم کمی(!) بر مدار تخیل میچرخد! اما بهرحال آرزو که بر جوانان عیب نیست. هست؟! 
چیز دیگری به ذهنم نمیرسد. اگر هم بخواهم کمی در مورد علائق خودم بنویسم فعلا این ها به ذهنم میرسد:

همسرم، بانوی مهربان زندگیم
خانواده م
"میراث آلبرتا"
 فلافل
آبگوشت های خونه مامان بزرگم که قبلن ها که پدربزرگم افتاده نشده بود، میپختن
انگشترهام
پیرهن یقه دیپلمات
عطر
مصطفی چمران
تسبیح شاه مقصود
گوشت آب پزهای مامانم
خوراک سوسیس
ایستک
همین نوشتن!
کافه کراسه
رضا امیرخانی
"طلا و مس"
نهج البلاغه (با اینکه زیاد نخونده م!)
قرآن (ایضاً!)
صحیفه ی سجادیه (خیلی ایضاً!)
ابراهیم هادی
شهاب حسینی
بهشت زهرا، قطعه ی شهدا
پینگ پنگ
پرسپولیس
خنده های رییس جمهور روحانی
جسارت دکتر احمدی نژاد
گربه ی لوس
"خاک های نرم کوشک"
هلیم
ژامبون گوشت+نون ساندویچی تازه+خیارشور+کاهو+چیپس+سس هزار جزیره
حاج آقا مجتبا تهرانی
شارلوت برونته
پسته
ریش پروفسوری دکتر ظریف!
بابک حمیدیان
ابراهیم حاتمی کیا
بازی های جنگی بُکُش بُکُش (با اینکه خیلی وقته بازی نکرده م!)
اینستاگرام
شربت های تهیه شده با عرق های گیاهی
.
.
.
1. ترتیبی در کار نیست!
2. بقول یکی که نوشته بود:
به روز می شود:)