چرا اینجا؟
مدتی جای دیگه ای مینوشتم. خیلی هم خوب نمینوشتم شاید. اُنس و اُلفتی اما شکل گرفته بود و ترک کردنش هم سخت. بدلایلی اونجا رو بوسیدم و گذاشتم کنار. اما خوره ی نوشتن به جانم افتاده بود و نمیشد به همین راحتیا باهاش کنار اومد. این شد که سریع دست بکار شدم تا محفل دیگه ای باز کنم برای خودم و دوباره شروع کنم نوشتنِ عزیزم رو. البته شاید بعدا به این نتیجه برسم که پُست های جای قبلی رو آرشیو کنم بیارم تو زرافه نامه. باید ببینم چی میشه. چیزی که برام مسلمه اینه که دیگه برنخواهم گشت به اونجا.

چرا زرافه؟
واسه جای قبلی خیلی فکر کرده بودم تا آخرش بتونم یه اسمی براش انتخاب کنم. طبعا واسه اینجا هم اسم خوبی لازم داشتم. اما اینکه بخوام بشینم و خیلی فکر کنم و مثل قبلیه یه اسم فلسفی و عرفانی از شعری یا کتابی جایی پیدا کنم، دیدم هم حوصله شو ندارم و هم راستش ظرفیتشو. بهرحال سخته آدم جایی که مدتی مینوشته رو یهو ول کنه و حالا بخواد با فاصله ی کمی، بگرده دنبال یه اسم دیگه واسه یه جای دیگه. سخت نیست؟ این شد که تصمیم گرفتم رجوع کنم به ذهن خودم و بعد رسیدم به این اسم: زرافه! اما چرا زرافه؟ به قولی، وجه تسمیه ی این اسم غریب چیه؟!
اگه بخوام قلم خودم رو به یه چیزی تشبیه کنم،  گردن دراز زرافه ای که فکر میکنه به بلوغ رسیده و تازه داره اون خال های سیاه روش هم پُر رنگ میشه، بهترین گزینه در شرایط حال حاضره. گردن دراز از این منظر که زرافه به واسطه ی اون، میتونه وسعت خیلی زیادی رو ببینه. میتونه اونا رو نگاه کنه. البته روشون دقیق و عمیق نمیشه؛ چون چشمای تیزبینی نداره مثل مثلا عقاب. فقط میبیندشون. قلم منم اینطوریه؛ دوس داره در مورد خیلی چیزا بنویسه، اما عمیق نمیشه یا نمیتونه بشه. چون من نه فیلسوفم، نه سیاست دانم، نه ادیبم و نه حتی یه نویسنده ی حرفه ای که بتونه خوب در مورد مسائل شخصی زندگی خودش بنویسه حتی. از بدی یا خوبی روزگار اینه که به همه ی این حوزه ها علاقه دارم. همین. 
اون خال ها هم داره سیاه تر میشه از این منظر که با نوشتن، نوشتنِ من هم کم کم پخته تر میشه. 
البته شاید در انتخاب اسم، کمی هم در دام این "پُز روشنفکری" یا اون به ظاهر "مدرنیته" هم افتاده باشم. اما آدم وقتی با یه چیزی ارتباط برقرار کرد، ارتباط برقرار کرده دیگه! حالا تو هی بیا بگو این مسخره ست و پُزه و اداست و اطواره! دیگه کار از کار گذشته:)