پذیرفته نشده اید
...
سایت وزارت بهداشت به همین راحتی و با همین صراحت و البته با رنگ قرمز خبر قبول نشدنم را داد. نامرد نه زمینه سازی ای کرد و نه هیچی. رک و بی پرده گفت که گند زده ای رفیق! البته خودم میدانستم که قبول نمیشوم اما همیشه اینجور مواقع اپسیلون امیدی آدم دارد که «نکند زد و قبول شدیم.» نکند اینجور، نکند آنجور... . دقیقا مثل زمانیکه آدم رتبه اش در کنکور سراسری مثلا ده هزار شده باشد؛ باز هنگام انتخاب رشته که میشود، اگر فنی باشد، اولین انتخابش را میزند برق شریف و اگر تجربی، پزشکی تهران. خودش هم میداند قبول نمیشود اما میزند دیگر. «بگذار دلمان خوش باشد؛ خدا را چه دیدی؟ شاید زد و قبول شدیم!» حکایت من هم همین بود؛ خودم میدانستم قبول نمیشوم اما برایم عینی نشده بود. که شد.
برایم عینی شد و بعد وارد دنیای یک آدم پشت کنکوریِ پشیمانِ لحظه های از دست رفته ی زمانِ گذشته شدم. آدمی که بیشتر از قبول نشدن، از تنبلی کردن و وقت تلف کردنش ناراحت است و بیشتر حسرت آن را میخورد. من وارد همچین دنیایی شدم. دنیایی که تابحال تجربه اش نکرده بودم و ظاهرا تقدیر بر این شد که تجربه اش کنم. تقدیر خواست که من سرم به سنگ بخورد و کمی به خودم بیایم. البته من اینجا با «حتما یه خیری توش بوده»، «ایشالا که خیره»، «قسمتت نبوده» و اینجور چیزها مشکل دارم. آدم اگر تلاش کرده باشد، وقتش را تلف نکرده باشد، وسط درس پا نشده باشد تا مثل معتادها در سایتهای خبری بچرخد و اخبار انتخابات را احمقانه مرور کند، آن وقت اگر قبول نشد، حتما حکمتی داشته و خیری برایش بوده در قبول نشدن. اما منی که فقط وقت تلف کرده ام و تلف کرده ام و تلف کرده ام، نمیتوانم اینها را به پای قسمت و حکمت بگذارم.
به هرحال تجربه جدیدی است. اینکه تو قبلا برای خودت برنامه ریخته باشی که ارشد قبول شوی، در کنار کلاس های ارشدت، کاری پیدا کنی، ازدواج کنی و تشکیل خانواده بدهی و اینکار را بکنی و آنکار را بکنی و بعد همه اینها ناگهان مثل این بادکنک های باریکی که میشود باهاشان کلنجار رفت و شکل های مختلفی ازشان درآورد، بترکد و صدای مهیبی بدهد، در نوع خودش جالب است. جالب از این لحاظ که به خودت بیاورد و  خیلی چیزها را به تو یادآوری کند. خیلی چیزها. و تو به این دل خوش کنی که این «یادآوری» شاید خیری برای تو بوده و باید سرت به سنگ میخورده تا خیلی چیزها را بفهمی و پخته تر شوی. شاید هم نه. نمیدانم.